تغییر سبک زندگی،برای مقابله با کرونا
تلاش آمریکا برای محکومیت ایران
واکسیناسیون کرونا هنوز در بهشت زهرا آغاز نشده است
اوضاع ذی قار عراق همچنان ناآرام است
اضطراب بازار ارز در پایان هفته
شیوع کرونا در2 ناو آمریکایی
کیفیت هوای امروز پایتخت اعلام شد
خودزنی ائتلاف سعودی در یمن
فضای مجازی مزایای بی نظیری دارد
ترافیک روان در جادههای کشور
رهبر انقلاب: سیّد مرتضی علمالهدی از برجستگان تاریخ اسلام و از مفاخر علمی به شمار میرود
گره اصلی مذاکره ایران و آمریکا
قیمت خودروهای داخلی ۱۳۹۹/۱۲/۰۷
قیمت ارز، دلار، یورو، طلا و سکه ۱۳۹۹/۱۲/۰۷
مواضع برجامی بایدن مذاکره با ایران را به خطر انداخته است / آمریکا باید تصویر ایران به عنوان یک دشمن را تعدیل کند
آیا جهرمی از مهلکه CDN تلگرام نجات پیدا می کند؟
هشدار وزیر بهداشت، ویروس انگلیسی در همه استانها وجود دارد/ واکسن چینی چند روز دیگر میرسد
خوردن ناشتای این میوه معجزه میکند
حلقه قدرت و نفوذ «خط ۳» زیر تابلوی امام/ حامیان منتظری در بیت امام چه میکنند؟
سی سخت ۸ روز پس از زلزله
امروز یک قدرت مسلط هستیم/ در هر میدانی که دشمن مردم عزیزمان را تهدید کند حضور مییابیم
تجهیزات کشف شده از تروریست عوارضی تهران
جابجایی خانه ۱۳۹ ساله در سافرانسیسکو
۱۴۰۰ هزار میلیارد تسهیلات پرداخت شد
کار کمیسیون مشترک
نگاهی به جوخههای ترور در دهه 60/از علی زرکش منافق تا مسعود رجوی
در سراوان چه خبر است؟
اختلافات سیاسی بر سر ماسک
ترامپ از دادگاه خلاص میشود؟
به این میگن مجلس جمهوری اسلامی
استوری یحیی گلمحمدی به مناسب روز مرد
پست اینستاگرامی قالیباف به مناسبت روز پدر +عکس
واکنش مهراب قاسم خانی به مالیات اینفلوئنسرها
لباس زوج آمریکایی در جشن نامزدیشان +عکس
روی دیگر نیوتون؛ پیشگویی دانشمند بزرگ/ آیا جهان در سال 2060 نابود میشود؟
تازه عروس پیمان قاسم خانی کیست؟ + عکس
۱۴۰۰ هزار میلیارد تسهیلات پرداخت شد
فامیل ملکه انگلیس به جرم تجاوز محکوم شد | اعتراض قربانی به حکم
اختلافات سیاسی بر سر ماسک
ترامپ از دادگاه خلاص میشود؟
اعتکاف متفاوت این طلبهها +عکس
مردترین مرد؛ روزت مبارک
کرونا تا چند ساعت روی لباس میماند
کار کمیسیون مشترک
کنایه تند نماینده به احمدینژاد
به این حرف روحانی ، گریه کنید
تدبیر در این دولت نابود شد!
در سراوان چه خبر است؟
به این میگن مجلس جمهوری اسلامی
واکنش قالیباف به صنعت هسته ای
روسیه حمله به سوریه را محکوم کرد
وضعیت فاجعه بار در ارمنستان
طارمی جزء بهترینهای اروپا
درخواست ناجا برای واکسن
آیا نفت 100 دلاری بازمیگردد؟؟
اعتکاف متفاوت این طلبهها +عکس
معرفی برگزیدگان جشنواره تجسمی فجر
واکسن«روتا» در سازمان غذا و دارو
آلودگی آبمیوه های سنتی
سقوط در وال استریت
مردترین مرد؛ روزت مبارک
شیوع سالمونلا در انگلیس
تغییر سبک زندگی،برای مقابله با کرونا
تلاش آمریکا برای محکومیت ایران
شیوع کرونا در2 ناو آمریکایی
جریمه برای شرکت هواپیمایی بوئینگ
اوضاع ذی قار عراق همچنان ناآرام است
واکسیناسیون کرونا هنوز در بهشت زهرا آغاز نشده است
فضای مجازی مزایای بی نظیری دارد
خودزنی ائتلاف سعودی در یمن
اضطراب بازار ارز در پایان هفته
ترافیک روان در جادههای کشور
کیفیت هوای امروز پایتخت اعلام شد
نسخه کاغذی پزشکان؛ اسمش را نیار، خودش را بیار !
افشاگری منتجب نیا از باند نزدیک به سلطنت طلب ها
پراید در کدام شهرها ارزانتر است؟
توزیع اقلام پرمصرف ایام عید از چند روز آینده
دو پرسپولیسی علیه بازی کردن مهدی ترابی
واردات ۴میلیون دز واکسنکرونا تا پایان سال
عکس/ روستایی شبیه به انسان
مطهری: دلیلی برای رد صلاحیتم نمیبینم
روایت فوتبالیست شدن انصاریان
رهبر کره شمالی خواستار نظم سختگیرانهتر شد
ساماندهی بیخانمان های جنوب پایتخت
سیّد مرتضی علمالهدی از برجستگان تاریخ اسلام است
«قدوس» درخشید، برنتفورد پیروز شد
گره اصلی مذاکرات!
رشته کوههایی به نام پدر
توصیه رهبرانقلاب برای محرومان از اعتکاف
عربستان و اسرائیل درباره ایران رایزنی کردهاند
لوتی با موضوع امنیتی سریال نوروزی شبکه سه شد
مواضع برجامی خطرناک جو بایدن
آیا مرتضوی ستاد رئیسی را راه اندازی کرده است؟
استوری یحیی گلمحمدی به مناسب روز مرد
تداوم بارشها در کشور
راز دخالت آمریکا در امور داخلی عراق
افزایش حقوق کارکنان غیر هیأت علمی دانشگاهها
جدیدترین تغییرات سهمیه بنزین وانت بارها
کرونا تا چند ساعت روی لباس میماند
حال و هوای حرمها شب میلاد امیرالمؤمنین (ع)
ماجرای نامگذاری صحن حضرت زهرا
زندگی نامه سرلشگر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی / خلبانی که آسمان جنگ را به تسخیر خود درآورد+عکس وصوت
محمد ملاحسینی: سید علیرضا یاسینی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت.

زندگینامه: سید علیرضا یاسینی
محمد ملاحسینی: سید علیرضا یاسینی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت.
پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری بوشهر مشغول خدمت شد.
یاسینی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از جمله خلبانانی بود که در عملیات ۱۴۰ فروندی در حمله به خاک عراق نقش مهمی ایفا کرد. وی به علت شایستگیهای نشانداده در ۱۰ اسفند ۱۳۷۲ به سمت رئیس ستاد و معاون هماهنگکننده نیروی هوایی ارتش ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت این سمت را بر عهده داشت.
شهید یاسینی مهارت خاصی در هدایت هواپیمای اف 4 داشت. در یکی از ماموریت ها هواپیمای وی در هنگام بازگشت از عملیاتی برون مرزی مورد تعقیب یک فروند میگ 23 عراقی قرار میگیرد که در اروندرود مورد اصابت موشک قرار میگیرد.
به محض برخورد، سیستم اجکت خلبان خود به خود فعال میشود و خلبان اجکت میکند ولی شهید سرلشکر یاسینی که به عنوان افسر کابین عقب در این پرواز بود، با مهارت خاصی هواپیما را درحالی که تقریبا سیستم هیدرولیک خود را از دست داده بود، در پایگاه ششم به زمین مینشاند.
در یکی دیگر از عملیاتها، وی از پایگاه ششم شکاری برای زدن هدفی در عراق به پرواز درمی آید و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسی با ارتفاع پایین و با سرعت بالا درحال پرواز بود که ناگهان هواپیما با یک دسته پرندگان برخورد میکند. در این هنگام به دلیل شکستن کانپه کابین جلو، شهید یاسینی بیهوش میشود.
سرتیپ اقدام که به عنوان کمک در این پرواز بود، بعد از چند لحظه بیهوشی حالت عادی پیدا کرده و به تصور این که یاسینی اجکت کرده، سعی در بازگرداندن جنگنده میکند ولی به دلیل مشکلاتی که در سیستم ناوبری بوجود آمده بود، راه خود را گم میکنند.
بعد از دقایقی که با ناامیدی درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صدای دلنشینی را که اکثر خلبانهای فانتوم با آن آشنا بودند، از طریق رادیوی هواپیما میشنوند و این صدای شهید سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود که بعد از تماس رادیویی از طریق ایشان، اعلام میشود که یاسینی اجکت نکرده و فقط چترش باز شده و روی صندلی میباشد.
آل آقا جلوتر حرکت میکند و اقدام با کمک شهید آل آقا، راه پایگاه را پیش میگیرد در این هنگام شهید یاسینی به هوش میآید و در حالی که تمام صورت او آغشته به خون بود، به دلیل دید بهتر تصمیم میگیرد تا هدایت هواپیما را به عهده بگیرد و در حالی که مجروح بود، هواپیما را به سلامت در پایگاه بوشهر به زمین مینشاند.
مسئولیتهای شهید یاسینی:
این شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر خلبان کابین جلو اف 4 خدمت میکرد، مسئولیتهای فروانی هم داشت که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
• فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان
• فرمانده پایگاه های شکاری همدان و چابهار از سال های 1363 تا 1365
• افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان در سال 1364
• فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر در سال 1367
• مدیریت جنگ الکترونیک و معاون عملیاتی نهاجا (اواخر سال 1369)
• فرمانده منطقه هوایی شیراز در سال 1371
• معاون هماهنگ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی از 10/10/1372 تا زمان شهادت
پروازهای متعدد جنگی او در نیمه دوم سال 1359 و نیمه اول سال 1360، دو سال ارشدیت برایش به ثبت رسانید و درجه نظامی اش از سروانی به سرگردی ارتقاء یافت.
همچنین شهید یاسینی 7 مورد تشویق در دستور، 5 مورد ارشدیت جمعی به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه های سرنوشت ساز جنگ تحمیلی دریافت نمودند.
شهادت و پرواز ابدی:
در تاریخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، (شهید منصور ستاری، شهید یاسینی و شهید مصطفی اردستانی) از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند.
بعداز ظهر قرار می شود که هواپیما قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه نماید. بعد از بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران می شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمیآید.
ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوی خلبان اعلام می شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان، هواپیما مجبور به فرود اضطراری می باشد. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش برای نشستن بر روی باند در 64 کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می کند و چراغ زندگی سید علی رضا یاسینی برای همیشه خاموش می شود و او به درجه رفیع شهادت نائل می آید.
شهید یاسینی در زمان شهادت 43 سال داشت و از وی سه فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده ولی یاد و خاطره دلاوری ها و رشادت هایش، هیچگاه از ذهن مردم ایران و پرسنل نیروی هوایی ارتش، پاک نخواهد شد.
وی پس از امیر سرتیپ محققی بیشترین ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشت و همچنین پایگاه ششم شکاری بوشهر به نام این بزرگوار مزین شده است.
خانواده یاسینی یک شهید و یک جانباز را نیز تقدیم انقلاب، اسلامی و ایران اسلامی نموده است. شهید رضا یاسینی که در سن 17 سالگی در تنگه چزابه به شهادت رسید و عباس یاسینی که جانباز قطع عضو می باشند.
شهید یاسینی از نگاه مقام معظم رهبری:
• مقام معظم رهبری: شهید یاسینی مردی مومن بود پرتلاش بود صادق بود صمیمی بود
• مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند: فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همینها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار میشود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار میشود.
• مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند: من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) میگفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چارهای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.
همسر شهید یاسینی در خاطرات خود از زندگی با وی میگوید:
- از فرای روز عقد زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم. علی دلش میخواست که از همان اول مستقل باشیم ولی پدر و مادر میگفتند: «تو هم مثل پسر خودمونی. پروانه درس داره، زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خونهداری. اینجا باشین راحتترین. خیال ما هم راحتتره».
اتاق خودم را که طبقه بالا ساختمان بود آماده کردیم. پدر خیلی اصرار داشت که برایم جهیزیه بگیرد ولی علی نگذاشت. گفت: «شما همین قدر که زحمت پروانه رو کشیدین بزرگش کردین اجازه دادین درس بخونه برای من همه چیزه. از این به بعدش را بسپرین به من». با هم رفتیم خیابان زند، کالای خانه. دستهای همدیگر را گرفته بودیم دورتادور مغازه را ورانداز میکردیم. یک لباسشویی ارج، یک یخچال ایرانی و چند تا وسیله دیگر هم سفارش دادیم.
علی چک داد. ماهی پانصد تومان هم قسط. از چانه زدن خوشش نمیآمد. هر وقت خرید میکردیم یک چیزی هم اضافه میداد به شاگرد مغازه. نمیگذاشت من هم حرفی بزنم. میگفت: «مگه چقدر میخواد تخفیف بده، کار قشنگی نیست که یه خانم با فروشنده بحث کنه».
سال اول زندگی توی همان اتاق گذشت. صبحها با هم میرفتیم؛ من دانشسرا، او پایگاه. ظهرها برمیگشتیم برای نهار. دوباره میرفتیم تا غروب. بیشتر شبها بیرون غذا میخوردیم. اوایل زندگیمان مثل دوران نامزدی بود؛ همه چیز شیرین و رویایی. الان که فکر میکنم میبینم مثل این بود که فرشتهای از آسمان بیاید و اشارهای بکند و در چشم به هم زدنی این زندگی را برای من بسازد.
- با همه سختیهایی که زندگیمان داشت کنار علی همه چیز آسان بود. توی این همه انتقالی یک بار نگذاشت من به چیزی دست بزنم. وسایل را میبرد، خانه را میچید، بعد میآمد دنبال ما. خانهمان طبقه چهارم بود، خانه بزرگی بود؛ چهار خوابه دویست متر شاید هم بیشتر. برای ما خیلی بزرگ بود. اتاقها را موکت کرده بود. هنوز بوی رنگ میداد. این اولین باری بود که از خودمان خانه داشتیم. احساس خوبی بود. مثل اینکه بعد از یک سال و چند ماه تازه داشتیم مستقل میشدیم.
علی بیشتر وقتش را با من و بهزاد میگذارند. هر وقت میآمد خانه یک چیزی برای بهزاد خریده بود؛ سه چرخه، توپ و ... دوستهایش بهش میخندیدند و میگفتند: «اوه، رضای بچه ندیده رو نگاه کنین. بیچاره مگه اجاقت کور بوده». اسمش علیرضا بود. دوستهایش رضا صدایش میکردند. علی هم از پشت پنجره برایشان شکلک درمیآورد. یعنی که دلتان بسوزد. بهزاد چهار پنج ماهه شده بود. تازه داشت لپ درمیآورد. از پشت سر که نگاهش میکردی لپهایش از دو طرف زده بود بیرون.
خاطره اولین روزهای جنگ
- من از جنگ هیچ تصوری نداشتم. همه دنیای من علی بود و بچهام. همین خانه که داشتیم با خوبی و خوشی در آن زندگی میکردیم. آن روز برای بار اول فکر کردم که شاید علی را از دست بدهم. چند روز اول همه به خودشان دلداری میدادند که دو سه روز بیشتر طول نمیکشد و این چند روز را هم یک جوری تحمل میکنند.
هوا تاریک شده بود. از مردها خبری نبود. همسایهها میگفتند: «بیایید شب را با هم توی راهرو بخوابیم که نترسیم» ولی من دوست نداشتم. منتظر علی بودم. میدانستم برمیگردد. ساعت دو، سه نیمه شب بود که آمد. خیلی نگران بود. یکجا بند نمیشد. مثل مرغ پر کنده همان دم در این طرف و آن طرف میرفت. چند بار داد زد «جنگ شده میفهمی؟» دستهایش را مشت کرده بود و میگفت: «من رفتم بمباران کردم. من آدم کشتم. میدانی آدم کشتن یعنی چی؟»
حتی توی خانه نیامد. فقط من و بچهها را نگاه کرد. بغلمان کرد و رفت. با دوستهایش آمده بود. آمدند دستش را گرفتند و بردند. میبردندش، من هم همین طور ایستاده بودم نگاهش میکردم. سه روز تمام هواپیماها توی آسمان بودند. دیگر نمیدانستیم کدام ایرانی است کدام عراقی؟ ضدهوایی که میزدند میترسیدیم. توی این سه روز علی را ندیدم.
وضع خیلی بدی بود. آب و برق و تلفن قطع بود. از هیچ کس خبر نداشتیم. از خانه هم نمیتوانستیم برویم بیرون. چند تا اتوبوس آوردند پایگاه گفتند: «اینجا دیگه امن نیست باید پایگاه رو تخلیه کنید». میگفتند: «شما باید برید جای امن تا شوهرهایتان با آرامش پرواز کنند». دلم نمیخواست بروم، گفتم: «باید شوهرم را ببینم. تا نبینمش از اینجا نمیرم». فایده نداشت. همه باید میرفتند.
هیچ چیز با خودم نبردم. فقط یک ساک لباس برای بچهها و آلبومها را برداشتم. آلبومها خاطراتم بود. اگر خانه خراب میشد و همه چیزش از بین میرفت برایم مهم نبود ولی عکسهای علی را نمیخواستم از دست بدهم. همه آن عکسها یادگار بهترین روزهای زندگیام بود. حال و روز خودم را نمیدانستم. مثل میتها شده بودم. اشک توی چشمهایم جمع شده بود. ولی گریه نمیکردم. توی راه همه گریه میکردند؛ بچهها هم، ولی من و بهزاد و مهدی فقط نگاه میکردیم به خانهمان که از آن دور میشدیم به علی که حالا دیگر کنارمان نبود. شیراز پیاده شدم. رفتم خانه پدرم.
خواب سقوط هواپیما و کتک خوردن شهید یاسینی در مرز
- یکی از شبهای ماه رمضان بود. خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم هواپیمای علی جلوی چشمهایم سقوط کرد. علی گفته بود: «هر خوابی میبینی به من نگو. من خیلی به خواب اعتقاد دارم. بذار با ذهن مثبت از خونه برم بیرون وگرنه تا شب همین طور فکرم مشغوله». من هم بهش نگفتم ولی آن شب خودش هم نمیتوانست بخوابد. پرواز کَب داشت؛ یعنی گشت روی مرز. سه صبح تا وقت رفتن پلک روی هم نگذاشت
سحری هم نان و هندوانه و کمی تخم مرغ خورد. نگذاشت برایش غذا آماده کنم. رفت توی اتاق بچهها. بوسیدشان، انگار نمیتوانست دل بکند. ایستاده بود روی پاشنه در و دیوار را نگاه میکرد. موقع خداحافظی گفت: «خداحافظ ما رفتیم برمیگردم» هیچ وقت نمیگفت برمیگردم. نگرانش بودم دلم نمیخواست به دلم بد راه بدهم. ولی دلم شور میزد. صدای غرش هواپیمایش را که شنیدم پلکهایم سنگین شد.
دم دمهای صبح بود که یکی از همسایهها تلفن زد. خواب خواب بودم. صدایم گرفته بود، خوب نمیشنیدم که چه میگوید. گفت: «پروانه خوابیدی؟» گفتم: «خب آره». گفت: «مگه خبر نداری؟ هواپیمای شوهرت را زدن. هیچ خبری هم ازش نیست». بدنم بیحس شد. گوشی تلفن از دستم افتاد. قلبم تند تند میزد. نمیتوانستم حرف بزنم یا از جایم تکان بخورم.
با خودم گفتم: «وای پروانه! از اون چیزی که میترسیدی سرت اومد». هر طوری بود تماس گرفتم گردان، آقای کاشف بود. گفت: «نه بابا! کی این چیزها را به شما گفته. رضا طوریش نیست حالش خوبه الان هم همین جا داره صبحونه میخوره». گفتم: «اگه راست میگین گوشی رو بدین باهاش حرف بزنم». گفت: «همین الان رفت توی اتاق». هیچ کس جواب درستی نمیداد همه میخواستند دلداریم بدهند بالاخره فرمانده پایگاه شهید خضرایی تلفن زد. به من میگفتن حاج خانم. گفت: «حاج خانم اصلا ناراحت نباشین. راست میگن هواپیمای رضا رو زدن ولی الان رضا توی مرزه ما هم دو تا هلیکوپتر فرستادیم دنبالشون. کابین عقبش هم سالمه».
آرام نمیشدم، باورم نمیشد، بیتابی میکردم. گفت: «میخواین وصل کنم با خودش حرف بزنین»؟ گفتم: «تو رو خدا بذارین صداش رو بشنوم». بیسیم زدند آمد پشت بیسیم؛ خودش بود، میخندید، گفت: «بیخودی نگران نشو تو که میدونی من چیزیم نمیشه مگه بهت نگفتم من ضدگلولهام»؟ غش غش میخندید. گفتم: «علی راست میگی؟ دستت کنده نشده؟ پاتو نبریدن؟ همه چیز سر جای خودشه؟» گفت: «بابا باور کن من یه خراش هم برنداشتم. شام منتظرم باش».
چهار تا هواپیمای عراق تو مرز کردستان محاصرهاش کرده بودند؛ یکی بالا، یکی زیر شکم، دو تای دیگر هم دو طرف بالها. میخواستند هواپیما را سالم بنشانند توی خاک عراق که بعد استفاده تبلیغاتی کنند و بگویند «یاسینی رو سالم گرفتیم». چند تا راکت پرتاب کرده بود کشانده بودنشان توی خاک ایران. آنها که حمله کرده بودند ایجکت کرده بود توی یکی از مزرعههای کردستان فرود آمده بود. وقتی برگشت جای چتر و طنابها و چند تا کبودی روی بدنش مانده بود
کشاورزها فکر کرده بودند عراقی است، با بیل و کلنگ و سنگ افتاده بودند به جانش. هر چه قسم خورده بود که من ایرانیم قبول نمیکردند. فارسی بلد نبودند که حرفش را بفهمند. بالاخره یکیشان که کمی فارسی میدانسته حرفهایش را میفهمد و به پاسگاه تحویلش میدهند.
سفر به مشهد و استفاده نکردن از امکانات بیت المال
- یک روز بهش گفتم علی چند روز مرخصی بگیر ما رو ببر مشهد زیارت. دستش خالی بود. تا وقتی بود کمک خرج پدرش بود. میگفت: «پدر و مادرم به گردنم حق دارن». نتوانست بلیط ایران ایر بگیرد؛ قیمتش بالا بود. دلش هم نمیخواست از طریق اداره اقدام کند. اگر میخواست بهترین جا را با بهترین بلیط بهش میدادند.
با پیکان خودمان راه افتادیم رفتیم مشهد. صبح زود بود که به یکی از شهرهای نزدیک مشهد رسیدیم. توی میدان اصلی شهر ماشین را زد کنار، ایستاد به تماشای مردم که با لباس گرمکن توی میدان نرمش صبحگاهی میکردند. باورش نمیشد، آنقدر درگیر جنگ شده بود که نمیتوانست باور کند مردم به این راحتی زندگی میکنند. صبحها نان داغ میخرند برای صبحانه. چند دقیقهای مات و مبهوت ایستاد نگاهشان کرد. خیلی وقت بود بین مردم زندگی نکرده بودیم. توی پایگاه به جز همسایهها و هواپیماهایی که دایم میپریدند و صدای آژیر قرمز چیز دیگر نمیدیدیم.
مشهد که رسیدیم جا پیدا نمیشد. هر جا رفتیم جوابمان میکردند. فقط لازم بود یک تلفن بکند به ستاد نیروی هوایی آنجا بگوید من یاسینی هستم؛ بهترین جا را بهمان میدادند. ولی میگفت: «بیتالماله، جواب پس دادن داره». خودش هم گیج زندگی مردم شده بود که چقدر عادی رفت و آمد میکردند. چند بار گفت: «مثل اینکه اینجا اصلا جنگ نیست انگار نه انگار بچههای مردم دسته دسته دارن از دست میرن».
سر ماشین را کج کرد که برگردیم. نمیتوانست آن وضعیت را ببیند. گفتم «علی من فقط اومدم که دستم به ضریح امام رضا (علیه السلام) برسه. تو رو خدا برنگرد». بالاخره یک مسافرخانه کثیف پیدا کردیم و دو شب آنجا سر کردیم برای زیارت.
بخشی از وصیتنامه شهید یاسینی:
من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟
اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم.
به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت می گمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم می کنید نزد خدا محفوظ خواهد بود.
منبع : حامیان ولایت